به نام خدای خوبی ها ...
بعد مدتها اومدیم بنویسیم
اونم از حسرتی که تا زنده م باید بخورم
با خیلی از دخترا تو این دنیای مجازی حرف زدم
یا حتی بیرون از نت و توو دانشگاه و ...
همشون میگن ما جای خواهرت هستیم
تا بهشون نزدیک میشیم
تا یکم حرف میزنیم از خودمون
میفهمیم که این نوع خواهر برادر بودن چقد مزخرف هست :))
بعد از یه مدت همه میخوان که ...
چی میشد یه خواهر بهم میداد خدا
که وقتی باهاش حرف میزنم حسادت نکنه
که وقتی باهاش حرف میزدم درست راهنماییم میکرد
خواهری که مطمئن باشم بعد از یه مدت بهم نمیگه بیا با هم ...
خواهری که همیشه باشه ، هر وقت بخوام برام وقت داشته باشه
نمیدونم
قسمت ما هم این بوده اما خب خیلی دوست داشتم
همیشه یه حسرت بوده برام
حسرتی که تا عمر دارم همراهم هست ...
شایدم اگه داشتم اونجوری که فکر میکردم نمیشد
نمیدونم
به خاطر هر چی که داده
و صلاح دونسته نده
شکر ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یــه مدت میخوام ول کــنم زندگی رو
بذارم کــنار عــــــشق و دیوونگی رو
چشامو روو اونی که میخوام بـبنـدم
یه مدت با هیچی ، با هیشکی نخندم
یه مدت میخــوام لـنگ چیزی نباشم
هــراسون و دلتــنـــگ چیزی نباشم
بــترسن هــمه آدمــــا از منــی کـه
قراره یــــه مـــدت بــشم یکی دیگه
یــکــم فرصت و اســــتراحت میخوام
یه شب خواب شیرین و راحت میخوام
میخوام بچه شم باز توو این سن و سال
یه مـــدت جـــدا شم از این حس و حال
یکم فرصــــت و استـــراحت مـیـخوام ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاید بی ربط
ولی بی نظیر :
ادامه بده به لبخند
به نگاه ...
به جشن ...
و از همان حرف های ساده بزن
مثلا بگو چه روز بدی
چه غذای بی نمکی
و هوا ...
چه گرفته ست ...
ادامه بده
به معجزه ...
به حضور ...
به عطر ...
و از همان کارهای ساده بکن
مثلا بیا دکمه ی پیرهنم را بدوز
روزنامه بخوان
یا بزن زیر آواز بی حوصلگی ...
اما فقط ادامه بده
این روزهای هولناک را
بی نمک
بدون دکمه
ابری ...
نیستی و اتفاق های تلخ
ساده می اُفتد
نیستی و ترس های کوچک
بزرگ میشود
و مهم نیست چند شنبه است
و مهم نیست ساعت چند است
چه احمقانه زنده ام
چه وحشیانه نیستی
چه عاشقانه بود عـمـرمـان
چه زخم روزمره ای ...