شاید پرنده بود که نالید/ یا باد، در میان درختان/ یا من، که در برابر بن بست قلب خود/ چون موجی از تأسف و شرم و درد/ بالا میآمدم/ و از میان پنجره میدیدم/ که آن دو دست، آن دو سر زنش تلخ/ و همچنان دراز بسوی دو دست من/ در روشنائی سپیده دمی کاذب/ تحلیل میروند/ و یک صدا که در افق سرد/ فریاد زد:/ "خداحافظ. "
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فروغ فرخزاد
|