عشق من! روز خواستگاری كه سينی از دست دخترم افتاد ياد آن روز تلخ افتادم كه هوای تو از سرم افتاد مادرم رخت شسته بود آن روز كفتری روی بام خانه نشست از لب بام ديدمت، ناگاه پشت بام از كبوترم افتاد قهر نکن كوچه باريك بود... من فقط اندكی جوان هستم -باز تا ديدمت دلم لرزيد باز هم چادر از سرم افتاد من همانم كه مرده بود، فقط اندكی سالخورده تر شده ام اندكی هرچه داشتم اما روزی از چشم همسرم افتاد خانه در بی كسی فرو می رفت عشق من! تا به يادت افتادم آنچنان گريه ام گرفت كه باز پدرم ياد مادرم افتاد كفتر از پشت بام خانه پريد مادر از پای حوض پر زده بود پدر آتش گرفت و خواهرم از شانه های برادرم افتاد ساعت چند و نيم ديشب را چند پيمانه از خودم رفتم تا بيايم به خواستگاری تو باز چشمم به دخترم افتاد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین صفا
|