همسایه کناری ، غمگینم می کند ...
زن و شوهر صبح زود بیدار می شوند
میروند سر کار ، عصر باز می گردند .
یک پسر و دختر بچه دارند
ساعت 9 شب همه چراغ های خانه خاموش است ...
صبح فردا نیز زود بیدار می شوند
سر کار می روند عصر باز می گردند ، ساعت 9 ، خاموشی ...
همسایه کناری غمگینم می کند ...
آدم های خوبی اند ، دوستشان دارم
اما حس می کنم در حال غرق شدن اند و نمی توانم کمکشان کنم ...
گذران زندگی می کنند
بی خانمان نیستند ، اما بهای گــزافی می پردازند ...
گاهی در میانه ی روز به خانه شان می نـگرم و خانه نگاهم می کند
خـانـه مـی گــِـریـــَــد ، می تــوانم حس کنم ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چارلز بوکوفسکی
|