صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
میگفت ... |
|
میگفت خدا ما رو خلق کرده
که اگه خوب بودیم ببره بهشت اگه هم که نه ببره جهنم .
نفهمیدم این خدایی که این میگه با ما شوخی داره یا با خودش !
ــــــــــــــــــــــــــــــ
صادق هدایت
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
دیگرون ... |
|
ﭘﺪﺭﻡ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ ﺍﺯ ﺳﻮﻟﻤﺎﺯ ﺑﮕﺬﺭ
ﻛﻪ ﺭﻧﺞ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﺍﺯ ﺳﻮﻟﻤﺎﺯ ﺑﮕﺬﺭ
ﻛﻪ ﻣﺮﮒ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ
ﺧﻮﺍﻫﺮﻫﺎﻳﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ . . . ﺑﺎ ﺧﺸﻢ
ﻛﻪ ﺫﻟﻴﻞ ﺩﺧﺘﺮﻱ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ
ﺁﻩ ﺳﻮﻟﻤﺎﺯ . . .
ﺍﻳﻨﻬﺎ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺳﻮﻟﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﭼﻪ ﺩﺭﺩ ﺷﻴﺮﻳﻨﯽ ﺍﺳﺖ ...
ﺑﻪ ﻛﻮﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﻢ ﺳﻮﻟﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻣﻦ ﻫﻢ ...
ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﻢ ﺳﻮﻟﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻣﻦ ﻫﻢ ...
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﻢ ﺳﻮﻟﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻡ ﻣﻦ ﻫﻢ ...
ﺍﮔﺮ ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﺳﻮﻟﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ . . .
ﺯﺑﺎﻧﻢ ﻻﻝ . . . ﭼﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ؟
ــــــــــــــــــــــــــــ
نادر ابراهیمی
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
خدا میدانست ... |
|
گلوله نمیدانست
تفنگ نمیدانست
شکارچی نمیدانست ، پرنده داشت برای جوجه هایش غذا میـبـرد ...
خدا که میدانست
نمیدانست ... ؟
ــــــــــــــــــــــ
پناهی
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
خدا کریم نبود ... |
|
تو را به گریه قسم ... بازگرد ، آن بوسه برای آنکه خداحافظی کنیم نبود
من و تو دور شدیم و خدا نگاه نکرد من و تو دور شدیم و خدا کریم نبود ...
ـــــــــــــــــــــــــــــ
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
آغوش من |
|
ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻦ ﺧﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺧﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ :
ﺩﺍﺭﯼ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﯽ ؟ ﺑﻬﺶ ﻣﯽﺧﻨﺪﻡ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ : ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺯ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﯾﻢ ؟
ـــــــــــــــــــ
عباس معروفی
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
پاییز... |
|
کم کم دارد می آید ...
پاییز را میگویم
خاطراتم را در پاییز
زیر برگ های انگور قایم کرده ام
دوباره باید برگ ها را کنار بزنم ...
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
خدای من |
|
شکرِ خدا
من هیچ خدایی را از هیچکس به ارث نبرده ام !
من آزادم که خدای خود را آنطور که دلم میخواهد مجسم و انتخاب کنم
خدای من مهربان ، بخشنده ، دلسوز ، چیز فهم
و اتفاقا خیلی هم شوخ است !
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
جین وبستر
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
نشان لیاقت عشق |
|
شبی از شبها مردی خواب عجیبی دید . او دید که در عالم رویا پا به پای خداوند روی ماسه های ساحل قدم میزند و در همان حال ، در آسمان بالای سرش ، خاطرات دوران زندگیش به صورت فیلمی در حال نمایش است .
او که محو تماشای زندگیش بود ، ناگهان متوجه شد که گاهی فقط جای پای یک نفر روی شنها دیده میشود و آن هم وقتهایی است که او دوران پر درد و رنج زندگیش را طی میکرده است.
بنابراین با ناراحتی به خدا که در کنارش راه میرفت رو کرد و گفت : پروردگارا... تو فرموده بودی که اگر گسی به تو روی آورد و تورا دوست بدارد ، در تمام مسیر زندگی کنارش خواهی بود و او را محافظت خواهی کرد. پس چرا در مشکل ترین لحظات زندگی ام فقط جای پای یک نفر وجود دارد، چرا مرا در لحظاتی که به تو سخت نیاز داشتم تنها گذاشتی ؟
خداوند لبخندی زد و گفت : بنده ی عزیزم من دوستت دارم و هرگز تو را تنها نگذاشته ام. زمانهایی که در رنج و سختی بودی ، من تو را روی دستانم بلند کرده بودم تا به سلامت از موانع و مشکلات عبور کنی ... !
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
اهنگ خدارو چه دیدی رضا صادقی |
|
خدارو چه دیدی شاید با تو باشم
شاید با نگاهت از این غم رها شم
خدارو چه دیدی شاید غصه رَد شد
دلم راه و رسمِ این عشقو بلد شد
هنوز بی قرارم به یاده نگاهت
نشستم تو بارون بازم چشم به راهت
خدارو چه دیدی تو شاید بمونی
شاید غصه هامو تو چشمام بخونی
خدا رو چه دیدی شاید دل سپُردی
شاید عشقمون رو تو از یاد نبردی
هنوز بی قرارم به یاده نگاهت
نشستم تو بارون بازم چشم به راهت
تو ترسی نداری از عشق و جدایی
میخوای پَر بگیری به سمت رَهایی
برای تو موندن دلیلی نداره
برات حرف رفتن شده راه چاره
******************
آهنگ : خدارو چه دیدی
شاعر و خواننده : رضا صادقی
|
|
|
|
|