پول... |
|
جــوان ها " فکر " مـیکـنــنـد پول همه چیز است
وقتی بزرگتر شــدند " میفهمند " که پول همه چیز است ...
ـــــــــــــــــــــــــ
اسکار وایلد
|
|
|
روانی |
|
برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتیم . بیرون بیمارستان غُلغله بود . چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند . چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند . وارد حیاط بیمارستان که شدیم ، دیدیم جایی است آرام و پردرخت. بیماران روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت وگو میکردند .
بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت : " من می روم روی نیمکت دیگری مینشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید . " پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود ، بیماری پروانه را نگاه می کرد و نگران بود که مبادا زیر پا له شود . آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود .
ما بالاخره نفهمیدیم بیمارستان روانی اینور دیوار است یا آنور دیوار ؟
ـــــــــــــــــــــــــ
عمران صالحی
|
|
|
در به در ... |
|
ﻧﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺷﺖ ﻧﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﺳﻢ ﺩﺭﺑﺪﺭﯼ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺳﻔﺮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ
ﺑﺎ ﭼﻤﺪﺍﻧﯽ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﻭﺍﺭﮔﯽ ﻫﺎ ﭘــﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ !
ﺍﺯ ﻏﺮﺑـﺘﯽ ﺑﻪ ﻏﺮﺑـﺘﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﻔﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﺎﮔﺰﯾﺮ ﺑﺎﺩ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮ ...
|
|
|
تو کیستی ... |
|
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم ؟ شــب از هجوم خیـالت نمــیــــبــرد خوابم تو کیستی که مــــــن از موج هر تبسم تو به ســانِ قایق سرگشته روی گــردابم ...
من از کـــــجا ســـر راه تو آمدم ناگاه ؟ چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آه ...
تو دور دســـت امیدی و پـــــای من خسته ست چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته ست
تو آرزوی بلندی و دســـت من کوتاه مدام پیشِ نگاهی ، مدام پیشِ نگاه
چه آرزوی محالـیــست زیستن با تو مرا همی بگذراند یک سخن با تو ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فریدون مشیری ...
|
|
|
باران ... |
|
بارانی مورب در نیمروزی آفتابی هیچ اتفاقی نیافتاده است تنها تو رفته ای اما من قسم می خورم که این باران ؛ بارانی معمولی نیست حتما جایی دور دریایی را به باد داده اند
ـــــــــــــــــــــــــــ
رسول یونان
|
|
|
... |
|
چِشم چِشم
دو ابرو
شب سیاه و گیسو
گوش گوش
یه آغوش
کسی که شد فراموش
حالا بکش دو تا دست
رو زخمی که نشه بست
چوب چوب
یه گردن
حلقه ی دار
تو و من ..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کامران رسول زاده
|
|
|
خوبم ... |
|
تو تایپ کرده ای : " چطوری ؟ "
من فکر میکنم بگویم " غمگینم "
و تو خواهی پرسید چرا ؟
من چگونه باید بگویم چرا دلم هیچوقت خوش نیست ؟
که چگونه بعضی آدمها دلتنگ زاده میشوند ...
من تایپ میکنم : " خوبم "
|
|
|
آن روزها ... |
|
آن روزها رفتند/ آن روزهای خیرگی در رازهای جسم آن روزهای آشنائی های محتاطانه , با زیبائی رگ های آبی رنگ/ دستی که با یک گل از پشت دیواری صدا میزد/ یک دست دیگر را و لکه های کوچک جوهر , بر این دست مشوش , مضطرب , ترسان / و عشق که در سلامی شرم آگین خویشتن را بازگو میکرد / در ظهرهای گرم دود آلود ما عشقمان را در غبارکوچه میخواندیم / ما با زبان سادهٔ گلهای قاصد آشنا بودیم ما قلبهامان را به باغ مهربانی های معصومانه میبردیم/ و به درختان قرض میدادیم و توپ , با پیغام های بوسه در دستان ما میگشت و عشق بود , آن حس مغشوشی که در تاریکی هشتی / ناگاه / محصورمان می کرد و جذبمان میکرد , در انبوه سوزان نفس ها و تپش ها و تبسم های دزدانه ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
فروغ فرخزاد
|
|
|
شهریور ... |
|
آرزویم این است که این شهریور جورِ دیگری بیاید آسمان نه مثل هر سال ،امسال جورِ دیگری آبی آفتاب بر بام خانه هامان جورِ دیگری بتابد ابری اگر بارانیست ، جورِ دیگری ببارد روزگار جورِ دیگری با ما آدمها جورِ دیگری باهم زندگیها جورِ دیگری باشند آرزویم این است یک روز حالِ من جورِ دیگری باشد به سراغت بیایم جورِ دیگری نگاهم کنی جراتی داشته باشم جورِ دیگری بگویم " دوستت دارم "
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نیکی فیروزکوهی
|
|
|
پاییز... |
|
کم کم دارد می آید ...
پاییز را میگویم
خاطراتم را در پاییز
زیر برگ های انگور قایم کرده ام
دوباره باید برگ ها را کنار بزنم ...
|
|
|
خدای من |
|
شکرِ خدا
من هیچ خدایی را از هیچکس به ارث نبرده ام !
من آزادم که خدای خود را آنطور که دلم میخواهد مجسم و انتخاب کنم
خدای من مهربان ، بخشنده ، دلسوز ، چیز فهم
و اتفاقا خیلی هم شوخ است !
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
جین وبستر
|
|
|
آدمی ... |
|
خب آدمی ست دیگر ... دلش تنگ میشود ... حتی برای کسی که دو ساعت پیش برای اولین بار دیده ... الان باید علامت تعجب بگذارم جلوی این جمله ؟
آدم ها از یک جایی در زندگی ات پیدا می شوند که فکرش را نمیکنی از همانجا که گــــم می شوند ... تعدادشان هم کم نیست هی می آیند و می روند اما ... این تویی که توی آمدن یکیشان گیر میکنی ... و وای به حالت اگر که او فقط آمده باشد سلامی بکند و برود ...
|
|
|
شکر... |
|
دمــــت گرم ...
خیلی حال دادی حاجی
الحق که خدایی برازندت هست . لبخند
شکرت
|
|
|
تولد... |
|
تولدت مبارک تمــــام زندگی من
زندگی خیلی خوبه ، چون که خدا تورو داده ...
جات که الان میدونم خوبه شرایط بده ولی خب دوست داری تو !!! خنده ایشالله همونجوری که رفتی برمیگردی پیشمون کاش هرچی میخوایی همونی که پیششی بهت بده
احساسی که به تو دارم ، یه حس عاشقانه ست این حس دوست داشتن تو ، همیشه صادقانه ست ...
چقد اذیتت کردم ... مخصوصا سر درس خوندنم پیر شدی تا دیپلم بگیرم تا برم دانشگاه خیر سرم تا همین 3 4 ترم بگذره تا دو دهه از زندگیم بره ...
احساسی که به تو دارم ، به هیچ کسی نداشتم ...
هیچوقت یادم نمیره چیا کشیدی به خاطر من به عشقت قسم هیچوقت یادم نمیره ...
جــــــز تو ، کی میتونه عزیز من باشه ؟ کی میتونه تو قلب من جا شه ؟ مگه میشه مثل تو پیدا شه ؟ آی عزیزم ...
میدونم که میبخشیم ( باید ببخشی اصن حالا که اینجوری شد ) اما کاش بهتر بودم واست
آورده دنــیا یدونه ، اون یــــدونه پــیــش منه خدا فرشته هاشو که ، نمیسپاره دست همه ...
خراب و تاریک باشه خونه ی کسی که بدت رو خواست غم از زندگیش نره کسی که بهت بد گفت ...
خــدا مهــربونی کرد ، تــورو ســِــپــــُـرد دست خودم ...
در آخر هرچی درد داری اصن تو سر من جیگیلی . لبخند
آی تو که دیوونت شدم آی تو که دلم میره برات تند میشه نبضم تــورو که میبینم میره دلم با یـه نگات ...
هیچوقت این متنو نمیخونی ولی ...
تولدت مبارک زندگی ...
یــــه لـــقــــمه نون ، یـــه کـــاســـه مــــاســــت
یــــه دل خـــــــــوش ، یـــــه حـــــرف راســــــت
یــه مــادر از تبــار نور ، دار و ندارم هـمیــناست ...
|
|
|
علی صالحی |
|
ﺧﻮﺍﺑﺖ ﻣﯽﺁﻳﺪ ، ﺧﺴﺘﻪﺍﯼ !
ﺩﻳﺪﻡ ﺩﻳﺮ ﺁﻣﺪﯼ
ﻧﮕﺮﺍﻥِ ﺣﺮﻑ ﻭ ﺣﺪﻳﺚِ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪﻫﺎ ﺷﺪﻡ
ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽﮔﻮﻳﻨﺪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺩﺳﺖِ ﺁﺳﻤﺎﻥ
ﺍَﺑﺮِ ﺳﻨﮕﻴﻨﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ؟
ﻣﯽﮔﻮﻳﻨﺪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻴﺎﻳﺪ ...
ﺩﻳﺪﻡ ﭼﺘﺮ ﻭ ﮐﻼﻩ ﻭ ﭼﮑﻤﻪﻫﺎﯼ
ﮐﻬﻨﻪﺍﺕ ﺍﻳﻨﺠﺎﺳﺖ
ﺩﻳﺪﻡ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﻭ ﺩﻓﺘﺮ ﻭ
ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪﺍﺕ ﺭﺍ ﻧﺒﺮﺩﻩﺍﯼ
ﻳﮑﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩِ ﺩﺭﻳﺎ ﻭ ﮔﺮﻳﻪ ﺁﻣﺪﻡ
ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺻﺎﻑ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﺯ
ﻫﻤﺴﺎﻳﻪﻫﺎ ﺍﺯ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝِ ﺑﺎﺭﺍﻥ ...
ﺷﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩﻩﺍﯼ ؟
ﺩﻳﺮ ﺍﺳﺖ ﺩﻳﮕﺮ
ﭼﺮﺍﻍِ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﭘﻠﻪ ﺭﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ
ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ
ﺭَﺧﺖ ﻭ ﻟﺒﺎﺱِ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺁمادﻩ ﺍﺳﺖ
ﭼﻴﺰﯼ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏِ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺟﺎ
ﻧﺨﻮﺍﻫﻴﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ
ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻴﻦ ﭼﻤﺪﺍﻥِ ﺑﺴﺘﻪ ﻭُ
ﭼﻨﺪ ﮐﺘﺎﺏِ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺴﯽ
ﮐﻮﭼﮏ ... !
ﮔﻠﻴﻢ ﻭ ﮔﻬﻮﺍﺭﻩ ﻭ ﮐﻠﻴﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﭙﺮﺩﻩﺍﻡ
ﮔﻠﺪﺍﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺟﺎ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ
ﮔﺬﺍﺷﺖ
ﻫﻤﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
ﻣﺎ ﺯﻳﺎﺭﺕِ ﺩﺭﻳﺎ ﻭ ﮔﺮﻳﻪ ﺭﻓﺘﻪﺍﻳﻢ .
ﺩﻳﺮ ﺍﺳﺖ ﺩﻳﮕﺮ، ﺑﺮﻭ ﺑﺨﻮﺍﺏ !
ــــــــــــــــــــــــــ
علی صالحی
|
|
|
... |
|
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽﺁﻣﺪ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏِ ﺧﺎﻧﻪ
ﺍﺯ ﺁﺏِ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺟﻮﯼ ... ﺳﺨﻦ
ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ،
ﻫﻤﻬﻤﻪﯼ ﻳﮏ ﻋﺪﻩ ﺁﺩﻣﯽ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ
ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺷﺖ
ﻻﻻﯾﯽِ ﺁﺭﺍﻡِ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺳﻮﺩﻩ
ﺑﺸﻨﻮﻡ ...
ﺍﺻﻼ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﺍﻧﻪ
ﻫﻤﻴﻦ ﺣﻮﺍﻟﯽِ ﺑﻮﺳﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ !
ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪﺍﻡ
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻄﺮِ ﺗﺸﻨﻪﯼ ﮔﻴﺴﻮ
ﻭ ﮔﺮﻳﻪ ﻧﺰﺩﻳﮑﺘﺮ ﺷﻮﻡ،
ﮐﺎﺭﯼ ﺍﮔﺮ ﻧﺪﺍﺭﯼ ... ﺑﺮﻭ !
ﻭﺭﻧﻪ ﻧﺰﺩﻳﮑﺘﺮ ﺑﻴﺎ
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺒﻮﺳﻤﺖ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ علی صالحی
|
|
|
... |
|
خودت باید مراقبـشون باشی
میفهمی ؟
|
|
|
الهه ناز ... |
|
راننده تاكسي ميانسالي را رد كرده بود ولي بازوهايش كه از زير آستين كوتاه پيراهنش بيرون افتاده بود هنوز قوي به نظر ميرسيد. روي دست چپ راننده دو خالكوبي بود. بالاي ساعدش نوشته بود «الهه ناز» و زير آن چيز ديگري نوشته بود كه چون رويش دوباره خالكوبي كرده بود خطخطي شده بود و خوانده نميشد.
قبلا خالكوبي خطخطي شده نديده بودم. زيرچشمي سعي كردم نوشته خطخطي شده را بخوانم اما نميشد. راننده متوجه نگاههايم شد. براي اينكه حرفي زده باشم گفتم: «مثل اينكه ترانه الهه ناز رو خيلي دوست داريد؟» راننده گفت: «الهه اسم زنم بود. بعد خنديد و گفت راستش خيلي هم ناز بود.»
گفتم: «خدا رحمتشون كنه.»
راننده گفت: « نمرد ، ولم كرد و رفت. »
مدتي سكوت شد.
همچنان به دست راننده نگاه ميكردم. راننده گفت: جوون كه بودم عاشق يه دختري بودم كه اسمش «فروغ» بود. اسم «فروغ» و زدم رو دستم ولي جورمون جور نشد...
وقتي «الهه»رو گرفتم ديدم همش از اينكه رو دستم زدم «فروغ» دلخوره. منم رفتم «فروغ» و خط زدم به جاش بالاش زدم «الهه ناز...» هشت سال با هم بوديم بعد «الهه» ولم كرد.
گفتم: «از «فروغ» خانم خبري نداريد؟» گفت: «دارم ولي اوني كه اسمشو خط نزده بوديم ولمون كرد واي به حال اوني كه اسمشو خط زديم.»
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سروش صحت
|
|
|
|
|