تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم ؟ شــب از هجوم خیـالت نمــیــــبــرد خوابم تو کیستی که مــــــن از موج هر تبسم تو به ســانِ قایق سرگشته روی گــردابم ...
من از کـــــجا ســـر راه تو آمدم ناگاه ؟ چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آه ...
تو دور دســـت امیدی و پـــــای من خسته ست چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته ست
تو آرزوی بلندی و دســـت من کوتاه مدام پیشِ نگاهی ، مدام پیشِ نگاه
چه آرزوی محالـیــست زیستن با تو مرا همی بگذراند یک سخن با تو ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فریدون مشیری ...
|