پاییز ...
پاییز که بیاد بهترم حال که نه ... حال آدم با فصلا تغییر نمیکنه اما پاییز که بشه اون چیزی که میخوام رو میاره با خودش
روزا تقریبا کوتان شباش بیشتره هوا که ابری میشه یه غم عجیب غریبی میاره با خودش زمستون و بهار یا تابستون که ابری میشن این جو و حس رو ندارن شایدم واسه من ندارن ، نمیدونم !!
از غم و غصه خوشم نمیاد ولی بهونه ی خوبیه واسه غمگین بودن تو پاییز انگار هر وقت بخوایی میتونی بی دلیل غمگین باشی هر کی هم که بپرسه چه مرگته میتونی بندازی گردن پاییز بعد همه هم تایید میکنن . خنده
همه چیش غمگینه بارون که نم نم میزنه دیگه هیچی اون بوی خاکی که از زمین بلند میشه ... انگار تموم دردای عالم میان تو دلت و این نمیدونم خوبه یا بد حتما خوبه که دوس دارمش دیگه
برگایی که کنار خیابونا جمع میشن دیدن افتادن برگای زرد از درخت برگای قرمز ، زرد ، بعضا سبز
نه زیاد گرمه نه زیاد سرد آدم بلاتکلیفه واسه وضع هوا
تو پاییز آدم راحت تر میتونه فکر کنه من اینجوریم حداقل نمیدونم چرا ولی یاد دوران ابتداییم میوفتم یه سری که پیش دانشگاهی بودم درسای سومم مونده بود اوایلش که کلاسای پیش شروع شده بود پاییز بود ، یه دفعه داشتم درس میخوندم مامانم اومد دید تعجب کرد گفتم مامان این امتحانای ترم اگه پاییز بود همه رو خوب میخوندم قبول میشدم مامانم یه چی گفت بهم که الان قابل پخش نیست . خنده کلا راحت تر میتونم فکر کنم تو پاییز انگار به گوه هایی که خوردم به خریتام از سر بچگی و کنجکاوی
گفتم فکر ... چند ماهه اصلا فکر نکردم به هیچی ... هه
همه چیش غم داره لامصب هواش ، روزاش ، افتادن برگای درختا ، بارونش
در کل تو پاییز حالم از خودم بهم میخوره میفهمم چه اشغالی هستم و این رو دوست دارم
چند وقت پیش داشتم به این فکر میکردم که زمستونم میتونه این شرایطو داشته باشه اونم فصل سرد و تلخی هست میخواد ادای پاییز رو در بیاره ولی خوب نمیتونه . لبخند حالا اگه به این مغز لامصب یه فشاری اومد چیزی به ذهن مزخرفم رسید درباره زمستونم یه پست میذارم
بهار خیلی لوس هست از اونجایی که دماغم کلا حساسیت داره به همه چی تو بهار بدترم میشه به خاطر بوی گل ملاش به خاطر همین ... از یه طرفم مثلا خیلی میخواد قشنگ بازی در بیاره گل میده ، بارون میده ولی هیچی نیست خودش رو لوس میکنه
تابستونم که اوج حال بهم زن هست ای حالم بهم میخوره از تابستون حیف این تعطیلات که تو تابستونه
چقد زر زدم ببین پاییز برات ترکوندم حالا پاشو گمشو بیا زودتر لوس نکن خودت رو حالا حال میده این همه خودم رو جر میدم اصن به پاییز نرسم . خنده رنگا رنگ کردم خوشگل خوشگلا شده پستم ساعت 4 صبحه بیخوابی زده به سرم دارم هذیون میگم دیگه کم مونده پاشم کـــُردی برقصم فقط گفتم کردی ، یاد رقص کردیم بخیر لبخند
محبوبم ! پاییز و زیبایی هایش آرام در دلت قدم خواهد گذاشت اما اینبار تنها به خانه ی دلت خواهد آمد ، حالا که اینطور سر جنگ داری با خاطرات خاکیِ این ساده دل حالا که سکوت را میهمان تنهایی هایش کردی کاش دلی سنگی داشتم مثل " آدمهایی " که می شناسیمشان ...
|